تنها نگاه.....
کودکی بی تاب با کاسه بی صبر
بوی تلخی در پس چنگاه باد
دختری با یک بغل اندوه یاد
نیزه خورشید در ملک آسمان
مادری با یک یغل رنگین کمان
رقص آهنگین مرگ سبزه ها
پیرمردی در پس آن کوچه ها
ناله ی محزون آب در دام چاه
روح من در حسرت تنها نگاه
من نگاهم در راه روح من در يك چاه
فكر در اوج خيال قلب در وجد وصال
ذهن در فكر فرار جان در جنگ قرار
من نگاهم در راه روح من در يك چاه
بينمت من درخواب عشق توبا صدتاب
حس شيرين نگاه باز شد وقت پگاه
دوري وهجر و فراق باز آمد به سراغ
عاشق شدم و روي نديدم از طعم گس عشق چشيدم
آن روز كه عشق توگزيدم دوري تو بر دوش كشيدم
ازشوق وصال تو چشيدم از بوم غم و حزن پريدم
در كوي تو بوي تو شنيدم مشتاق به چهر تو رسيدم
و من متولد شدم
امروز نوزدهمین سالروز زمینی شدن من است
گفتم ازعشق وجدايي ووصال گفتم از شور رسيدن به كمال
گفتم از ماه و شب و ياد خدا گفتم از ياري كه بود از ما جدا
گفتم ازتنهايي و بي همدمي گفتم از رنج فراق درهر دمي
گفتم از حال و روز زار خود گفتم از زيبايي آن يار خود
گفتم وگفتم ولي حاصل نشد شعررنگ در نزد او قابل نشد
در راه وصال مانده ام وتاب ندارم احوال دلم زار ودمي خواب ندارم
از دام نگاهت نتوانم كه گذر كرد ازشوق وصالت نتوانم كه حذركرد
از رنگ نگاهت به دلم عشق برفته ياد تو واحساس تو از ذهن نرفته
در راه رسيدن به دلت سخت غريبم ياري كن و نجوا ده بدانم كه قريبم
بي وفايي از رهي بر ما رسيد بانگاهي بر دلم تيري رهيد
شد دلم زخمي ز تير ناب او من نيافتم هيچ مرهم باب او
رفتم من سوي طبيب بهر دوا گفت درماني نيابي نزد ما
گفت رو سوي شكارچي دلت اوخودش باشد بجاي مرهمت
رفتم و حلقه به درها كوفتم هردمي در رنج هجران سوختم
ناگهان سقايي در ره يافتم بهر او من چكه آبي خواستم
يار من آبي به دست من بداد آتش هجر از وجود من فتاد
شد چشانش ازبرايم مرهمي شد كماندار دلم در هر دمي
گشتم پريشان چون خزاني ازنگاهت سرگشته وحيران شدم من درركابت
با آن نگاه نافذت كردي خرابم عقلم بدادي بر هوا , اندر سرابم
كردي مرا زار و نزار از نور رويت قلب و دلم كردي فنا درراه سويت
حالم دگرگون و تنم سرد از خيالت گويي شدم از تن جدا من در وصالت
نمي تونم بگويم عاشق هستم نمي تونم بگيم سخت مستم
نمي تونم نگاهم را بگيرم نمي تونم دو چشمت را نبينم
نمي تونم ز ياد تو بخوابم نمي تونم ز عشق تو بخوانم
نمي تونم ز فكر تو جدا شم نمي تونم ز ياد تو رها شم
نمي تونم سر راهت نيايم نمي تونم كنار تو نباشم
نمي تونم بگويم در چه حالم نمي تونم بگويم من چه زارم
نمي تونم ؛ نمي تونم بگويم عزيز دل نگاهي كن به رويم
زچشم خسته ام در ياب حالم بيا مرحم بشو و روح و جانم
مرسی از لطف همتون که بهم سرمی زنین و من رو راهنمایی می کنین
سال نو رو به همتون تبریک می گم و امیدوارم که توی سال جدید روزهای تکراری زندگیتون کمتر بشه و مثل آب روان مسیر پر پیچ و خم زندگی رو طی کنین.
امیدوارم غم راه خونه ی دلتون رو پیدا نکنه و شادی یکسال دیگه تو خونه ی دلتون جا بگیره
علی یارتون
بگفت برخيز هنگام بهار است بگفتم پاشدم اما خزان است
بگفتا بين كه ليلي در ركاب است بگفتم حال مجنونم خراب است
بگفت بشنو صداي بلبلان را بگفتم من شنيدم ناله ها را
بگفت زيبايي شيرين كه ديدي بگفتم تو غم فرهاد نديدي
بگفت از ساز و ضرب هر آهنگ بگفتم از غم ني در هر آهنگ
بگفت آنجا كه مجنون مي خراميد بگفتم ليلي گرييد و بناليد
بگفت از نور و از رنگ و قشنگي بگفتم در سرايم نيست رنگي
بگفت از عشق و از شور رسيدن بگفتم از غم دوري و بريدن
بگفت از عشق و از هر پاك بازي بگفتم من نديدم جز تباهي
بگفت از صد پري و حوري ناز بگفتم نيست چون يار من بهناز
بشد رويش به رنگ سيب سرخي بديدم در چشانش نور و گرخي
دلم لرزيد و دستم از كفم رفت زبان چرخيد و رازم از دلم رفت
دلم از هر دمي شد پر تپش تر درونم از هميشه پر حياتر
(خودم عاشق این شعرمم!!!!!)
مي درخشد مهتاب بر دلم بس بي تاب
من نگاهم در راه همه جا گشته سياه
يخ زده اشك چشم هيچ دردي نكشم
جسم من سرد شده جسم من دفن شده
روح من در پرواز بوي تو آيد باز
ريخت اشكت با ناز گريه كردي چون ساز
در دلم من گفتم با هزار اندوه و غم
دير آمدي زيباي من ترك كردم جسم و تن!
تنها شدم تنها شدم در غربتم ويلان شدم
دستم برفته از كفم مرغم پريد از قفسم
در حسرت ديدار او من مانده ام حيران او
كم نيارم از غمش شاد از اميد ديدنش
دنبال ليلي مي روم مجنونمو ديوانه ام
شيرين من نور چشمم فرهادمو من عاشقم
عشقش مثال خواب ناز هر شب دراميدم كه باز
بينم رخش در هر خيال آن يك پري باصد جمال
دنبال بوي ناب او سيلان شدم هر سمت و سو
عاشق ديدار او من ماندم در راه او
بينم رخش با صد ادا خوانم براش با صد نوا
كه عاشقت تنها منم عشقت نميره از سرم
در اين دنياي وانفسا
كسي راهي نمي پويد
كسي چاره نمي جويد
در اين زندان بي همتا
كسي عرفان نمي داند
كسي احساس نمي خواهد
در اين گيتي غدار
كسي در فكر ديگر نيست
كسي در كار ديگر نيست
در اين ويرانه ي بي چيز
كسي ياد محبت نيست
كسي همراه و ياور نيست
در اين دنياي بي پيكر
كسي ياد معادش نيست
كسي ياد وفايش نيست!!!!
آه چه ترسي است تنها ماندن واي چه ترسي است تنها مردن
غرق شدن در ته چاه غمان ترد شدن در صف بيگانگان
هيچ نيرزد به سان دلان هيچ نخندند به روي گلان
واي امان از دل بيچارگان هيچ نبينند در اين درگهان
دوست كجا و دل ما شد روان گشت و گذر كرد ولي درنهان
دلبري دارم قشنگ و مهربان با دلي صيقل تر از صد آسمان
مي دهد بر زندگيم نور و سوي مي كشد بر قلب من صد آرزوي
مي خرامد همچو آهو در كنار مي شكوفد همچو نرگس در بهار
مي كشدصد نقش ورو برقلب من ميدمد صد ها خيال بر ذهن من
مي شوم درهرسحر بيخود ز خود مي شوم لبريز از ايمان و زهد
مي شوم بيزار از هر چه بود اي صنم من عاشقم تا به ابد
دست مي كنم دراز به در گاه آسمان
تا باد پاسخي زان روح لايزال
با عشق مي روم به سوي عرش كبريا
تا راه بيابم به سوي منزل خدا
عشق است شرمساري و حزن و غم فراق
اميد به يار و وصال است چه دلنواز
هفت شهر عشق را من با تو بگذرم
چون بي تو شوم رو به سياهي بشمرم
توبه است و عجز و لابه هر روز كار من
تواب و رحيم و جلال است رب من
زندگي ميدان بازي صد آدم است هر كسي با ديگزي هم پيكراست
در ميانش جاي هيچ اندوه نيست جاي غصه در پس ديروز نيست
خنده و گريه نماند هر دمي غصه و شادي در اينجا رفتني
پس بيااي دوست راه ازسربگير با فراق ياد از اينجا پر بگير
ياد آن دنيا مثال زر ببين بگذر از خود و دراين ره برنشين
خسته از رنج و عذابم خسته از هجر فراقم
خسته از تنهایی و درد خسته از دوری یارم
خسته از نبودن تو خستمو من گله دارم
خستمو دستای سردم خستمومن چشم به راهم
خستمو گرمی دستت خیلی وقته رفته یادم
حالا من موندم و غمهام حالا من موندم تنهام
رفتی و تنهام گذاشتی جای پاتو جا گذاشتی
گفتی که آخر همینه پایان قصه همیشه
حرف رفتن.غم هجره آخرش غصه و گریه
باشه من تنها می مونم از غم دوری می خونم
یکی بود قصه شروع شد شادی و نور وسرور شد
یکی رفت قصه تموم شد غم و اندوه و خزون شد
برخيز تو بيني حال من ديگر نپرس حوال من
ديگر ندارم تاب قهر برخيز و اين دل را مبر
آخر چه كردم من به تو ديگر نمي خواهم تو رو
از ديدنت بيزار شدم از عشق تو سيراب شدم
روزي كه ببود اطوار تو تك عامل عشقم به تو
امروز اين اخلاق تو شد عامل خشمم زتو
برخيز و از اينجا بپر قلب كس ديگر ببر
قلب من از دستت فتاد صد تكه شد ديگر نماند
گفتي ببر بندش زنند با صد قلم رنگش زنند
آوردي و پس داديش در رو مثال اولش
آن دم برفتي تو ولي قلبم نبود آن اولي
آن دم كه رفتي از برم صد تكه شد قلب و دلم
سهم دل پاكم همين بنشين و رفتن را ببين![]()
بدانم كه در اين دنياي واهي در فريبم ندانستم كه از اين جا نتانم پر بگيرم
خدايا ! من در اين دنيابه جز رندي نديدم تمام حرف ها را به مزد جان خريدم
من تنهادراين زندان به هردم اشك ريختم زدوري تو ناليدم و ازعشقت گريستم
خوشحال ميشم نظرتونو راجع به شعرام بهم بگين![]()