شوق وصال
گشتم پريشان چون خزاني ازنگاهت سرگشته وحيران شدم من درركابت
با آن نگاه نافذت كردي خرابم عقلم بدادي بر هوا , اندر سرابم
كردي مرا زار و نزار از نور رويت قلب و دلم كردي فنا درراه سويت
حالم دگرگون و تنم سرد از خيالت گويي شدم از تن جدا من در وصالت
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۰/۰۱/۲۶ ساعت 15:59 توسط رها
|
رهایی آرزوی من است