سراب
الهي! من در اين تاريكي مطلق غريبم در اين زندان پوچالي و توخالي حزينم
بدانم كه در اين دنياي واهي در فريبم ندانستم كه از اين جا نتانم پر بگيرم
خدايا ! من در اين دنيابه جز رندي نديدم تمام حرف ها را به مزد جان خريدم
من تنهادراين زندان به هردم اشك ريختم زدوري تو ناليدم و ازعشقت گريستم
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۹/۱۱/۰۹ ساعت 11:3 توسط رها
|
رهایی آرزوی من است