نگاه
دوست دارم شبی در زیر باران
بگیرم دستها را سوی یزدان
غم خود رابگویم باخدایم
بدانم می رسد امشب صدایم
بگویم از فراق و دوری یار
بگویم قلب من وامانده بر دار
تنم سرد ازنبود عشق وگرما
درونی سرد همچون سوز سرما
چشانم اشکبار و پرشکایه
ندارم از نبودش من گلایه
فقط درد دل من هست گاهی
چرا اودرکنارش هست نگاهی
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۰۸/۲۹ ساعت 12:23 توسط رها
|
رهایی آرزوی من است